حرمت عطر زدن مقابل نامحرم
حرمت عطر زدن مقابل نامحرم یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز نزدیک غروب ، مامان طبق عادت همیشه که قبل اومدن بابا به خودش میرسید، داشت لباسشو عوض میکرد. بعد از شونه زدن موهاش ، نهال رو صدا کرد و گفت: نهال خانم، عطر منو شما برداشتی؟ نهال گفت: دست داداشی بود مامان جون. فکر کنم توی اسباب بازیاش باشه . مامان، به طرف سبد اسباب بازی رفت. داخلش رو کای گشت تا عطرشو پیدا کرد و به لباسش عط...