وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

نذر

1397/11/12 23:25
نویسنده : بانوی طلبه
542 بازدید
اشتراک گذاری

نذر

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
اواخر تابستون بود و هوا کمی خنک شده بود. یک روز عصر، نهال توی حیاط مشغول دوچرخه سواری بود ، که پویا چهار دست و پا کنان ، به حیاط اومد و به طرف حوض کوچیک کنار باغچه رفت. حوض، کمی آب داشت. نهال، از دوچرخه پیاده شد و دست پویا رو گرفت که زمین نخوره. پویا که خیلی آب بازی رو دوست داشت، دستش رو به طرف آبهای حوض برد و شروع کرد به آب بازی و پاشیدن آب به این طرف و اون طرف. آب، به سرو صورت خودش و نهال میپاشید. تمام لباسهاشون خیس شده بود. صدای خنده شدن ، حیاط رو پر کرده بود. مامان که در حال خیاطی بود، متوجه نبودن پویا شد. به حیاط رفت و دید پویا و نهال ، با لباس خیس توی حیاط در حال بازی کردن هستن و باد دم غروب هم، حسابی هوا روخنک کرده.
سریع به حیاط رفت و پویا رو بغل کرد. بعد هم به نهال گفت: دخترم، مریض میشین. بلند شو بریم لباستو عوض کن.
بعد هم نهال و پویا همراه مامان به داخل اتاق رفتن. مامان، سریع لباسای پویا رو عوض کرد. بعد هم به نهال کمک کرد که لباسشو بپوشه. موهاشونو با سشوار خشک کرد و یه استکان شیر گرم کرد تابخورن و بدنشون که خیلی سرد شده بود، گرم بشه.
شب شد. نهال احساس بدی داشت. تمام بدنش درد میکرد. پویا هم بی قرار بود. نهال، دراز کشیده بود و حوصله بازی کردن هم نداشت. مامان، به اتاق اومد . دستی روی پیشونی نهال و پویا گذاشت و گفت: ای وای، تب کردین .باید دارو بخورین. بعدشم سریع دارو بهشون داد و بچه ها خوابیدن.
اما نیمه شب، نهال با تب شدید بیدار شد. به اتاق مامان و بابا رفت و در زد. مامان، متوجه نهال شد و در رو باز کرد. وقتی که دید نهال خیلی تبش شدیده، بابا رو بیدار کرد تا به درمانگاه برن. پویا هم حالش بهتر از نهال نبود. مامان، هر دو رو آماده کرد و به درمانگاه رفتن.
آقای دکتر ،بعد ازمعاینه و تجویز دارو گفت: اگر بهتر نشن ، باید بستری بشن. احتمال داره سینه پهلو کرده باشن. تبشونم که بالاست.
مامان، با نگرانی پرسید: یعنی خطرناکه؟
آقای دکتر گفت: تبشون خیلی بالاست. باید خیلی مراقب باشین که خدایی نکرده تشنج نکنن.
مامان و بابا، بچه ها رو بغل کردن و به سمت خونه برگشتن. بابا، بین راه داروها رو گرفت. مامان، به بابا گفت: بیاین برای سلامتی بچه هامون نذر کنیم. مثل حضرت فاطمه سلام الله علیها.
بابا گفت: آره فکر خوبیه. ان شاءالله اگر خوب بشن و به بیمارستان نرسن، همین جمعه غذا درست کنین میبریم آسایشگاه خیریه.
مامان با خوشحالی قبول کرد .


**********

دو روز گذشت. حال نهال و پویا، با همون داروها خوب شد. مامان، خیلی خوشحال شد.
صبح اون روز، نهال از خواب که بیدار شد ، دید مامان بزرگ در حال پاک کردن برنجه و مامان، در حال شستن یه قابلمه بزرگ مرغ. نهال گفت: سلام مامان بزرگ، سلام مامان. این همه برنج و مرغ برای چیه؟ مهمون داریم؟
مامان بزرگ گفت: سلام دختر نازم. نه، نذری پزون داریم.
مامان، دستشو خشک کرد و روی پیشونی نهال گذاشت و گفت: سلام دختر قشنگم. خداروشکر تب نداری. نه گلم، نذری داریم.
نهال گفت: نذری یعنی چی؟
مامان گفت: گاهی وقتا، ما انسان ها برامون مشکلاتی پیش میاد، که برای حل شدنش نذر میکنیم. یعنی به خدا میگیم اگر مشکلمون حل بشه، یه کار مستحب رو انجام میدیم، یا اینکه یه کار مکروه رو ترک میکنیم. مثلا نمیشه کسی نذر کنه اگر حاجتش برآورده شد، نماز واجب رو ترک کنه یا دروغ بگه چون ترک واجب و انجام کار حرام، پسندیده نیست. میشه کسی نذر کنه اگر حاجت گرفت نماز شب بخونه. یا اینکه نذرش مادی بشه مثلا به فقرا پول یا غذا یا لباس بده. شبی که شما و داداش مریض بودین، منو بابا نذر کردیم اگر زود حالتون خوب بشه غذا بپزیم ببریم برای آسایشگاه خیریه.الانم که شماها خوب شدین، باید نذرمونو ادا کنیم.
نهال گفت: اگر ادا نکنین چی؟
مامان گفت: نذر، شرایطی داره. اگر موقع نذر کردن، صیغه نذر خونده باشه، باید اون کار انجام بشه و بر ما واجب میشه . مثلا نذر کنیم نماز یا روزه مستحبی انجام بدین، با نذر شرعی بهمون واجب میشه. یااینکه بگیم به فقیری کمک میکنیم، باید انجام بدیم . وگرنه واجبی رو ترک کردیم و مرتکب گناه شدیم.
نهال گفت: منم میتونم نذر کنم؟
مامان جواب داد: بله، البته با شرایطی. فردی که نذر میکنه شرایطی داره. باید عاقل و بالغ باشه، بچه با اجازه بابا و مامان. یه خانم هم بدون اجازه همسرش نمیتونه نذر کنه.اگر هم نذری بکنن در واقع اصلا نذرشون درست نیست.
نهال گفت: چه جالب مامان. حالا کی قراره غذا ببریم؟
مامان گفت: شب ان شاءالله، همه باهم میریم.
نهال، خیلی خوشحال شد.


*********

بعداز کلی انتظار، شب شد.  نهال، همراه مامان و بابا و مادربزرگ و پویا، به آسایشگاه رفتن. اون شب، نهال حس خیلی خوبی داشت. چون داشتن به کسانی کمک میکردن، که خیلی مهربون بودن و کسی رو نداشتن که به دیدنشون بره...
 

 

پسندها (3)

نظرات (0)