حکم نماز در مکان غصبی
حکم نماز در مکان غصبی یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یازده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره و چند تا کلمه رو بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. روزهای اول پاییز بود . نهال کوچولو، خیلی دلش میخواست به مدرسه بره اما باید چند سالی صبر میکرد. یک شب، نزدیک اذان مغرب ، نهال همراه مامان و پویا داشتن از بازار برمیگشتن .به یه مسجد رسیدن . مامان، به نهال گفت: بیا بریم نماز بخونیم بعد بریم خونه. نهال گفت: آخ جون. من میتونم اینجا دوستای جدید پیدا کنم. بعد هم با...