شستن فرش نجس شده مسجد
نجس شدن فرش مسجد یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک شب، نهال کوچولو همراه مامان و مادربزرگ و پویا ، برای نماز به مسجد رفتن. اذان تموم شده بود که به مسجد رسیدن. وقتی وارد حیاط مسجد شدن، دیدن یه خانومی ، بچه شو بغل گرفته و داره با عجله از مسجد بیرون میره.وقتی وارد مسجد شدن، دیدن چندتا خانوم دارن باهم صحبت میکنن. مامان، جلو رفت و متوجه شد بچه اون خانم فرش مسجد رو نجس کرده.مامان، رو به نهال کرد و گفت: دخترم، شما...