وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

احترام به بزرگتر

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز قشنگ پاییزی که هوا خیلی سرد نبود، مادر بزرگ میخواست بره پیاده روی. نهال ، از مامان خواست که همراه مادربزرگ برن. مامان ،قبول کرد. همگی آماده شدن و به سمت پارک محله به راه افتادن. وقتی خواستن از درب بیرون برن، مامان به مادر بزرگ تعارف کرد و گفت: بفرمایید مامان جون. مادربزرگ ، بیرون رفت و برای مامان دعا کرد. توی خیابون، همه جا مامان پش...
1 اسفند 1397

آیا استفراغ بچه پاک است؟

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. شب چهارشنبه بود و نهال ، همراه مامان و مادربزرگ و پویا ، به مسجد رفته بود. بعد از نماز، طبق معمول هر هفته، دعای توسل بود و بچه ها هم کنارهم نقاشی میکشیدن. مراسم دعا که تموم شد، نهال به کنار مامان رفت و نقاشیشو به مامان نشون داد. کنار مادربزرگ، یه خانم نشسته بود که تازه به اون محله اومده بودن . همسایه جدید، یه بچه کوچیک داشت . نهال، به مامان گفت: میشه...
29 بهمن 1397

آب باران جمع شده

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح، مامان و مادربزرگ میخواستن برن عیادت همسایه که تازه قلبش. و عمل کرده بود .نهال هم آماده شد. مامان ، کاپشن پویا رو تنش کرد و بغلش کرد. همه آماده شدن که برن. وقتی رفتن داخل حیاط ، فهمیدن شب قبل بارون اومده. خلاصه، همگی به سمت خونه همسایه راه افتادن. توی کوچه، بعضی قسمت ها آب جمع شده بود. همینطور که میرفتن، ماشینی رد شد و آب رو به لباس نهال و...
28 بهمن 1397

حکم موسیقی و رقص

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اواخر ماه مهر بود وتولد پویا. اون شب، تولد پویا بود و قرار بود شب مهمونی بگیرن و عمه جون و میلاد، خاله و حانیه، عمو و زن عمو، مادربزرگ و پدربزرگ، دایی جان و زندایی همراه نازنین و یاسمین هم اون شب قرار بود مهمونشون باشن. دایی مخسن و خاله هم که شهر دیگه بودن، تلفنی تبریک گفته بودن. بابا، کیک سفارش داده بود. مامان هم شام پخته بود. خاله، زودتر او...
27 بهمن 1397

آزار حیوانات

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز عصر پاییزی، هوا نسبتا خنک بود. نهال ، همراه پویا در حال کارتون نگاه کردن بودن که یه چیزی محکم به شیشه ی پنجره خورد. نهال و پویا ، یه خورده ترسیدن. نهال، مامان رو صدا کرد. مامان هم که توی آشپزخونه مشغول آماده کردن میوه بود، سریع به هال رفت و گفت: چی شده؟ نهال گفت: مامان. ،یه نفر محکم زد به شیشه. مامان، به طرف پنجره رفت و بیرون رو نگ...
25 بهمن 1397

اسراف

اسراف یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح، نهال کوچولو که از خواب بیدارشد، صدای صحبت کردن مامان با چند نفر دیگه رو شنید. بلند شد و به هال رفت. وقتی وارد هال شد دید که عمه سعیده و پسر کوچولوش ، همراه زن عمو اومدن. با خوشحالی به عمه و زن عمو سلام کرد و پیش میلاد کوچولو رفت. میلاد ، تقریبا هم سن و سال پویا بود. صورت میلاد رو بوسید و برای شستن دست و صورتش به سرویس رفت. بعد هم...
24 بهمن 1397

اسامی متبرکه و آرم پرچم

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح، نهال همراه مامان و پویا ، به خونه خاله میرفتن. خونه خاله جون، تقریبا به خونه نهال نزدیک بود. اون روز هم هوا خیلی ملایم بود و مامان و نهال، پویا رو توی کالسکه گذاشتن و قدم زنان به سمت خونه خاله رفتن. بین راه، یکدفعه مامان ایستاد، خم شد و یه کاغذ رو از روی زمین برداشت، بوسید و توی کیفش گذاشت. نهال، با دقت نگاه کرد و دید یه کاغذ تب...
23 بهمن 1397