وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

حکم موسیقی و رقص

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اواخر ماه مهر بود وتولد پویا. اون شب، تولد پویا بود و قرار بود شب مهمونی بگیرن و عمه جون و میلاد، خاله و حانیه، عمو و زن عمو، مادربزرگ و پدربزرگ، دایی جان و زندایی همراه نازنین و یاسمین هم اون شب قرار بود مهمونشون باشن. دایی مخسن و خاله هم که شهر دیگه بودن، تلفنی تبریک گفته بودن. بابا، کیک سفارش داده بود. مامان هم شام پخته بود. خاله، زودتر او...
27 بهمن 1397

اسراف

اسراف یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح، نهال کوچولو که از خواب بیدارشد، صدای صحبت کردن مامان با چند نفر دیگه رو شنید. بلند شد و به هال رفت. وقتی وارد هال شد دید که عمه سعیده و پسر کوچولوش ، همراه زن عمو اومدن. با خوشحالی به عمه و زن عمو سلام کرد و پیش میلاد کوچولو رفت. میلاد ، تقریبا هم سن و سال پویا بود. صورت میلاد رو بوسید و برای شستن دست و صورتش به سرویس رفت. بعد هم...
24 بهمن 1397

اسامی متبرکه و آرم پرچم

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح، نهال همراه مامان و پویا ، به خونه خاله میرفتن. خونه خاله جون، تقریبا به خونه نهال نزدیک بود. اون روز هم هوا خیلی ملایم بود و مامان و نهال، پویا رو توی کالسکه گذاشتن و قدم زنان به سمت خونه خاله رفتن. بین راه، یکدفعه مامان ایستاد، خم شد و یه کاغذ رو از روی زمین برداشت، بوسید و توی کیفش گذاشت. نهال، با دقت نگاه کرد و دید یه کاغذ تب...
23 بهمن 1397

حکم فراموش کردن قنوت

قنوت یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک شب، که صدای قرآن از مسجد میومد، نهال کوچولو از اتاقش بیرون اومد تا همراه مامان و مادربزرگ نماز بخونه. وقتی از اتاقش بیرون اومد، دید که مادربزرگ روی سرجاده نشسته و قرآن میخونه. نهال، به اتاق مامان و بابا رفت . آروم در زد و به داخل اتاق رفت. دید که مامان، داره پویا رو میخوابونه. خیلی آروم گفت: مامان، نمیاین نماز بخونیم؟ مامان، با اشاره بهش فهموند ...
17 بهمن 1397

دعاهای هنگام دستشویی

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح که نهال کوچولو از خواب بیدار شد، به طرف سرویس رفت تا دست و صورتش رو بشوره. اما چیزی دید که خیلی براش عجیب بود. مامان، داشت یه برگه هایی رو میچسبوند به در دستشویی . جلو رفت.سلام کرد و گفت: مامان، دارین چیکار میکنین؟ با دقت که نگاه کرد، متوجه شد روی اون برگه ها دعا نوشته. با تعجب پرسید: چرا دارین دعا میچسبونین به درب دستشویی؟ مامان گفت: ...
15 بهمن 1397

حرمت عطر زدن مقابل نامحرم

حرمت عطر زدن مقابل نامحرم یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز نزدیک غروب ، مامان طبق عادت همیشه که قبل اومدن بابا به خودش میرسید، داشت لباسشو عوض میکرد. بعد از شونه زدن موهاش ، نهال رو صدا کرد و گفت: نهال خانم، عطر منو شما برداشتی؟ نهال گفت: دست داداشی بود مامان جون. فکر کنم توی اسباب بازیاش باشه . مامان، به طرف سبد اسباب بازی رفت. داخلش رو کای گشت تا عطرشو پیدا کرد و به لباسش عط...
13 بهمن 1397

نذر

نذر یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اواخر تابستون بود و هوا کمی خنک شده بود. یک روز عصر، نهال توی حیاط مشغول دوچرخه سواری بود ، که پویا چهار دست و پا کنان ، به حیاط اومد و به طرف حوض کوچیک کنار باغچه رفت. حوض، کمی آب داشت. نهال، از دوچرخه پیاده شد و دست پویا رو گرفت که زمین نخوره. پویا که خیلی آب بازی رو دوست داشت، دستش رو به طرف آبهای حوض برد و شروع کرد به آب بازی و پاشیدن آب به این طر...
12 بهمن 1397

روزه های حرام

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد. نهال کوچولو، تلفن رو جواب داد.بعد از سلام و احوالپرسی، مامان رو صدا کرد و گفت : مامان، مهتاب خانمن. مامان که داشت ظرف میشست، سریع دستاشو خشک کرد و تلفن رو گرفت. بعد سلام و احوالپرسی، نهال شنید که مامان میگفت: نه ، نمیتونه روزه بگیره. این روزه حرومه . نباید بگیره. نهال کوچولو، میدونست که خانومای همسایه از ماما...
10 بهمن 1397

غیبت

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز عصر، نهال کوچولو همراه مامان و مادربزرگ و پویا، رفتن خونه همسایه. اون روز، خونه همسایه یه دور همی گرفته بودن. توی دور همی، مشکلات محله رو میگفتن تا براش راه حل پیدا کنن. نهال هم همراه مامان میرفت تا با مریم بازی کنه. اون روز عصر، خونه همسایه کلی مهمون داشتن که بیشترشون همسایه ها بودن. نهال، منتظر مریم بود که هنوز نیومده بود. خانومای همسایه باهم ص...
9 بهمن 1397