حکم موسیقی و رقص
یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اواخر ماه مهر بود وتولد پویا. اون شب، تولد پویا بود و قرار بود شب مهمونی بگیرن و عمه جون و میلاد، خاله و حانیه، عمو و زن عمو، مادربزرگ و پدربزرگ، دایی جان و زندایی همراه نازنین و یاسمین هم اون شب قرار بود مهمونشون باشن. دایی مخسن و خاله هم که شهر دیگه بودن، تلفنی تبریک گفته بودن. بابا، کیک سفارش داده بود. مامان هم شام پخته بود. خاله، زودتر او...