موارد وجوب و استحباب وضو
یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز بعد ازظهر، نهال کوچولو قرآن کوچیک مامان که همیشه موقع نماز کنار سجاده اش میذاشت رو برداشت و به طرف مامان رفت. مامان، در حال تا کردن لباسهای شسته شده بود. نهال، قرآن رو به مامان داد و گفت: مامان،میشه سوره قل هو الله احد رو برام بیارین؟ مامان گفت: برای چی میخوای؟ نهال گفت: میخوام بخونم. آخه شنیدم نگاه کردن به خط قرآن هم ثواب داره حتی اگر بلد نباشی...
نویسنده :
بانوی طلبه
21:31