وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

دعاهای هنگام دستشویی

1397/11/15 23:25
نویسنده : بانوی طلبه
1,308 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز صبح که نهال کوچولو از خواب بیدار شد، به طرف سرویس رفت تا دست و صورتش رو بشوره. اما چیزی دید که خیلی براش عجیب بود. مامان، داشت یه برگه هایی رو میچسبوند به در دستشویی . جلو رفت.سلام کرد و گفت: مامان، دارین چیکار میکنین؟
با دقت که نگاه کرد، متوجه شد روی اون برگه ها دعا نوشته. با تعجب پرسید: چرا دارین دعا میچسبونین به درب دستشویی؟
مامان گفت: سلام دختر گلم. صبحت بخیر. دست صورتت رو بشور و بیا، تا بهت بگم.
نهال، رفت تا دست و صورتش رو بشوره که دید مامان کنار آینه روشویی یک برگه زده. یکی هم روبروی توالت. تعجبش خیلی بیشتر شد. سریع دست و صورتشو شست و پیش مامان رفت.
مامان، در حال چیدن سفره صبحانه بود.یه نگاهی به اتاق کرد و به پویا که هنوز خواب بود، نگاه کرد. بعد هم به اتاق مادربزرگ رفت که برای صبحانه صداشون کنه که دید مادربزرگ نیست. 
از مامان پرسید: مامان، مامان بزرگ کجان؟
مامان گفت: رفتن خونه خاله. گفتن چند روزی میرن پیش خاله.
نهال، کنار سفره نشست و گفت: مامان، اون دعاها رو چرا چسبوندین توی دستشویی؟
مامان گفت: اونا دعای موقع دستشویی رفتنه.
نهال گفت: مگه دستشویی رفتن هم دعا داره؟
مامان، در حالیکه گردو ها رو مغز میکرد گفت: عزیزم، اسلام برای همه کارهای ما برنامه داره. حتی دستشویی رفتم یکی از اون برنامه ها، همین دعاهای مخصوص هست که برای مواقع مختلف داریم.
نهال  گفت: پس چرا کنارآینه زدین؟
مامان گفت: اون دعای موقع وضو گرفتنه.
نهال گفت: الان اون دعاها رو باید بخونیم؟
مامان گفتن: باید نه، بهتره.
نهال گفت: اما من که بلد نیستم.
مامان ، در حالی که ظرف پنیر و گردو رو جلوی نهال میذاشت گفت: بهت یاد میدم عزیز دلم.
نهال گفت: چقدر خوب مامان. دیگه چه دعایی داریم؟
مامان گفت: مثلا دعای سفره، دعای سفر رفتن، دعای موقع طلوع و غروب خورشید و کلی دعای دیگه 
نهال، در حالیکه لقمه نون و پنیر و گردو درست میکرد گفت: چقدر عالیه مامان. دین اسلام چقدر خوبه.
مامان گفت: بله عزیزم. دین اسلام، کاملترین دینه.
نهال، در حالی که صبحانه میخورد گفت: خدایا شکرت که به ما چنین دین قشنگی دادی.
مامان کفت: بله دخترم. زیباترین و کامل ترین دین، اسلامه. ماهم شکرخدا مسلمونیم. اگر به قوانین دینمون عمل کنیم، همیشه حالمون خوبه.
نهال گفت: مامان ، من خیلی خوشحال میشم وقتی چیزای جدید یاد میگیرم. امیدوارم این چیزای خوب هیچوقت تموم نشه.

مامان، لبخندی زد گفت: عزیز دلم ، علم مثل یک اقیانوس بزرگه که هر چقدر آب برداری، کم نمیشه. شماهم همیشه  دنبال یاد گرفتن چیزهای جدید باش.
نهال گفت: چشم مامان جون.
در همین لحظه، صدای پویا از اتاق اومد. مامان گفت: من برم پویا رو بیارم که صبحانه بخوره. شماهم صبحانه تو بخور.
نهال گفت: چشم.
و مشغول خوردن صبحانه اش شد.

 

پسندها (1)

نظرات (0)