وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

حکم موسیقی و رقص

1397/11/27 23:32
نویسنده : بانوی طلبه
1,375 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
اواخر ماه مهر بود وتولد پویا. اون شب، تولد پویا بود و قرار بود شب مهمونی بگیرن و عمه جون و میلاد، خاله و حانیه، عمو و زن عمو، مادربزرگ و پدربزرگ، دایی جان و زندایی همراه نازنین و یاسمین هم اون شب قرار بود مهمونشون باشن. دایی مخسن و خاله هم که شهر دیگه بودن، تلفنی تبریک گفته بودن. بابا، کیک سفارش داده بود. مامان هم شام پخته بود. خاله، زودتر اومده بود که به مامان کمک کنه. نهال هم مشغول بازی با حانیه بود. 
یکدفعه نهال ، به آشپزخونه دوید و گفت: مامان، آهنگ تولدت مبارک داریم؟
مامان گفتن: خاله جون چند تا آهنگ قشنگ آوردن که شب بذاریم .
نهال گفت: خاله، میشه گوش کنم؟
خاله، گوشیشو آورد و آهنگ ها رو گذاشت. نهال، یه خورده گوش کرد و گفت: خاله، اینا که آهنگ نداره فقط شعر میخونه. چرا آهنگ نداره؟
مامان گفت: عزیزم، هر آهنگی مناسب نیست که بخوابم گوش بدیم.
نهال گفت: یعنی چی؟ آخه بااینا که نمیشه برقصیم.
مامان، اخماش توی هم رفت و گفت: مگه رقصیدن کار خوبیه؟
نهال گفت: کار بدیه؟؟؟
مامان گفت: عزیز دلم، رقصیدن خانومها و آقایون براب همدیگه حرومه و خدا جون ناراحت میشه.
نهال گفت: آخه دایی و عمو که به من محرمن.
مامان گفت: عزیزم، رقصیدن ربطی به محرم ها و نامحرم ها نداره. کلارقصیدن حرومه. فقط خانوم ها میتونن برای شوهرشون برقصن اگر کس دیگه نباشه. متوجه شدی؟
نهال ، یه خورده فکر کرد و گفت: آهان، یعنی شما برای بابا.
مامان خندید و گفت: ای دختر بلا، بله همینطوره.
نهال گفت: پس توی تولد چیکار کنیم اگر نرقصیم؟
مامان گفت: برنامه داریم، صبر کن. حالا برو بازی کن.
*********
شب شد و مهمونا اومدن. نهال، لباسشو پوشید.مامان هم پویا رو آماده کرد. نهال، دل توی دلش نبود. 
بابا، اومد و گفت: حالا نوبت مسابقه است. 
بعد هم کلی مسابقه شاد و قشنگ برای بچه ها اجرا کرد. مسابقه ماست خوری، مسابقه بادکنک، مسابقه سیب خوری.چندتا هم مسابقه برای بابا ها که کلی خندیدن.
بعد هم نوبتی لطیفه تعریف کردن و کلی خندیدن.
بعد هم نوبت کیک شد. دایی، یه مقدار از خامه کیک رو به بینی پویا مالیده بود . پویا هم چشاشو کج کرده بود که نوک بینی شو ببینه. نهال، سریع دستمال برداشت و خامه رو تمیز کرد. خواست پویا رو ببوسه که دستش رفت توی کیک و کلی خندید. دایی هم بلند شد و کیک رو  برید و همگی کیک خوردن. وقتی نوبت میوه شد، عمو بلند شد و میوه ها رو تعارف کرد. آخر هم نوبت بازکردن کادوها بود که بازم دایی کلی با همه شوخی کرد.
بعد میوه خوردن و کادو ها، نوبت خوردن شام شد. دایی بازم شوخیش گل کرد و برای آقایون، مسابقه پلو خوری گذاشت.
خلاصه اون شب، کلی به بچه ها خوش گذشت 
اون شب، نهال فهمید که میشه بدون رقص و آهنگای حروم،  خوش گذروند.

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)