وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

اسراف

1397/11/24 22:35
نویسنده : بانوی طلبه
1,172 بازدید
اشتراک گذاری

اسراف

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز صبح، نهال کوچولو که از خواب بیدارشد، صدای صحبت کردن مامان با چند نفر دیگه رو شنید. بلند شد و به هال رفت. وقتی وارد هال شد دید که عمه سعیده و پسر کوچولوش ، همراه زن عمو اومدن. با خوشحالی به عمه و زن عمو سلام کرد و پیش میلاد کوچولو رفت. میلاد ، تقریبا هم سن و سال پویا بود. صورت میلاد رو بوسید و برای شستن دست و صورتش به سرویس رفت. بعد هم به آشپزخونه رفت تا صبحانه بخوره. مامان، در حال چیدن میوه ها توی ظرف بود. 
نهال گفت: مامان ، صبحانه چی بخورم؟
مامان گفت: برات خامه و عسل گذاشتم روی میز برو بردار گلم.
نهال، ظرف صبحانه شو برداشت و چند لقمه خورد. بقیه ظرف خامه عسل رو توی ظرفشویی گذاشت و به هال رفت. پیش مامان نشست . یه سیب بزرگ برداشت. 
مامان در حالی که به پویا میوه میداد، گفت: دختر قشنگم، سیب کوچیکتر بردار. اون سیب به اون بزرگی رو نمیخوری اسراف میشه.
اما نهال اصرار داشت که همونو بخوره.
عمه سعیده گفت: بده برات قاچ کنم با میلاد دوتایی بخورینش.
اما بازم نهال قبول نکرد و گفت: میخوام گاز بزنم.
بعد هم شروع کرد به گاز زدن سیب. هنوز نصف سیب رو خورده بود که حس کرد سیر شده و دیگه نمیتونه بخوره. بخاطر همین به آشپزخونه رفت وبقیه سیبش رو توی زباله ها انداخت. بعد هم به اتاقش رفت تا بازی کنه.
یکساعتی گذشت . عمه سعیده و زن عمو کوثر خداحافظی کردن و رفتن. مامان، به آشپزخونه رفت و  ظرف خامه عسل و سیب نصفه نهال رو دید. با ناراحتی، سیب و ظرف خامه رو برداشت و روی سینک گذاشت. بعد هم نهال رو صدا کرد.
نهال، از توی اتاق جواب داد.مامان گفت: بیا باهات کار دارم.
نهال میدونست که هر موقع مامانش اینطوری صداش میکنه یعنی ازش ناراحته. سریع به آشپزخونه دوید و گفت: بله مامان جون.
مامان،سیب نیمه خورده و ظرف خامه عسل رو نشونش داد و گفت: اینا چیه؟
نهال گفت: خب خانه عسل و سیب که نمیخواستم .
مامان گفت: چرا گذاشتی توی سینک و زباله ها؟
نهال گفت: آخه نمیخواستمشون
مامان گفت: اولا باید هر چیزی رو به اندازه نیازت برداری. مثلا سیب کوچیکتر برداری یا با دیگران تقسیم کنی. دوم اینکه وقتی بقیه شو نخواستی میتونی بذاری توی یه ظرف در بسته و بذاری توی یخچال و بعدا استفاده کنی. یااینکه اگر قابل استفاده نیست، بذاری توی باغچه که کبوتر ها و گنجشک ها بیان بخورن.
نهال، سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید مامان. حواسم نبود. حالا چرا نباید اینکار رو بکنیم؟
مامان گفت:  عزیزم، این کار اسمش اسرافه. خدای مهربون اسراف کار ها رو دوست نداره و توی قرآن فرموده اسراف کار ها دوستای شیطونن.


نهال گفت: من دوست ندارم دوست شیطون باشم.
مامان گفت: آفرین نازنینم. ازاین به بعد بیشتر مراقب باش.
نهال گفت: مامان، چطوری میشه اسراف نکنیم؟
مامان گفت: مثلا وقتی چیزی رو احتیاج نداری، نخری، یااینکه وسیله یا لباسی داری که قابل استفاده است اما لازم نداری، بدی به کسی که استفاده کنه. البته نباید اون وسیله ها کهنه و به درد نخور باشه.
نهال گفت: مثل لباسایی که برام کوچیک میشه میدین به دختر خاله.
مامان گفت: بله عزیز دلم.
نهال گفت: الان این سیب و خامه هارو چیکار کنم که اسراف نشه؟
مامان گفت: خامه ها رو که نمیشه کاری کنیم چون داخلش اب ریخته. اما سیب رو من تمیز شستم. تیکه های کوچیک میکنم بذار توی باغچه برای گنجشک ها.
نهال کوچولو با خوشحالی گفت: وای مامان مهربونم، ممنونم.
بعد هم مامان رو بوسید و ظرف سیب ها رو گرفت تا برای کبوترها ببره...
 

 

پسندها (2)

نظرات (0)