وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

اسامی متبرکه و آرم پرچم

1397/11/23 22:41
نویسنده : بانوی طلبه
808 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز صبح، نهال همراه مامان و پویا ، به خونه خاله میرفتن. خونه خاله جون، تقریبا به خونه نهال نزدیک بود. اون روز هم هوا خیلی ملایم بود و مامان و نهال، پویا رو توی کالسکه گذاشتن و قدم زنان به سمت خونه خاله رفتن. بین راه، یکدفعه مامان ایستاد، خم شد و یه کاغذ رو از روی زمین برداشت، بوسید و توی کیفش گذاشت. نهال، با دقت نگاه کرد و دید یه کاغذ تبلیغاتیه. 
نهال گفت: مامان جون، اون چی بود؟
مامان گفت: یه کاغذ تبلیغاتیه که روش هم یه حدیث نوشته، هم عکس پرچم ایران داره.
نهال با تعجب گفت: خب چرا برداشتین و بوسیدین؟
مامان گفت: عزیزم، یادته بهت گفتم خط قرآن رو نباید بدون وضو دست زد؟
نهال، کمی فکر کرد و گفت : آره یادمه مامان. هب، این که آیه قران نیست.
مامان، کمی مکث کرد و گفت: عزیز دلم ، اسامی معصومین هم نا به نظر بعضی مراجع، حکم آیات و کلمات قرآن رو داره و نباید بدون وضو دست بزنیم. همچنین باید مراقب باشیم زیر دست و پا نیفته.
نهال گفت: خب اون درست، پرچم ایران چی؟
مامان گفت: عزیزم، وسط پرچم ایران، یه آرم مخصوص داره که مشهوره به الله بودن. این هم به نظر بعضی مراجع حکم الله رو داره و نباید بدون وضو دست بخو ه و بهش بی احترامی بشه. الانم این زیر پا افتاده بود. من برداشتم که بیشتر ازاین لگد نشه.
نهال گفت: مامان، اینجا سطل زباله است.میتونین بندازینش.
مامان، لبخندی زد و گفت: گل من، نمیشه توی سطل زباله بندازیم، گناه داره قاطی آشغالها بشه.
نهال پرسید: پس چیکارشون کنیم این ها رو؟
مامان گفت: میتونیم بدیم به بازیافت که خمیر بشه ، یااینکه یه جایی، مثل باغ یا باغچه بزرگ دفنشون کنیم . یا اگر یه رودخونه بزرگ باشه توی آب بریزیمشون.
نهال گفت: چه جالب. خب نمیشه بسوزونیمشون؟
مامان گفت: نه خانوم طلا. آتیش زدن قرآن و اسامی متبرکه گناه داره .
نهال گفت: چه جالب، نمیدونستم. ممنون مامان جون.
همین لحظه به مکان تفکیک زباله زسیدن. مامان، کاغذ رو از کیفش بیرون آورد و توی سطل مخصوص کاغذ ها انداخت .
نهال گفت: چقدر خوبه که میشه کاغذها رو جدا کنیم. اینطوری خیلی خوبه. حالا این کاغذها رو چیکار میکنن؟
مامان گفت : این ها رو میبرن کارخونه کاغذ سازی خمیر میکنن و باهاش کاغذ یا مقوا میسازن.
نهال گفت: اون دوتا سطل دیگه چی دارن؟
مامان گفت:  یکی قوطی فلزی ، یکی هم قوطی ها و ظروف پلاستیکی.
نهال گفت: چیکارشون میکنن؟
مامان گفت: میبزن کارخونه، ذوب میکنن و باهاشون دوباره پلاستیک جات و ظروف پلاستیکی ، یا فلزی میسازن.
نهال گفت: چقدر جالب. ازاین به بعد منم جدا میکنم زباله ها رو.
مامان، دستی به سرش کشید و گفت: ما هم همین کار رو توی خونه مون انجام میدیم.
نهال گفت: چه جالب ، من نمیدونستم.
مامان گفت: بله گلم، حالا هم برو توی این کوچه که رسیدیم خونه خاله.
نهال ،با خوشحالی به در خونه خاله دوید تا با دختر خاله مهربونش، بازی کنن...

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)