اسامی متبرکه و آرم پرچم
یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز صبح، نهال همراه مامان و پویا ، به خونه خاله میرفتن. خونه خاله جون، تقریبا به خونه نهال نزدیک بود. اون روز هم هوا خیلی ملایم بود و مامان و نهال، پویا رو توی کالسکه گذاشتن و قدم زنان به سمت خونه خاله رفتن. بین راه، یکدفعه مامان ایستاد، خم شد و یه کاغذ رو از روی زمین برداشت، بوسید و توی کیفش گذاشت. نهال، با دقت نگاه کرد و دید یه کاغذ تبلیغاتیه.
نهال گفت: مامان جون، اون چی بود؟
مامان گفت: یه کاغذ تبلیغاتیه که روش هم یه حدیث نوشته، هم عکس پرچم ایران داره.
نهال با تعجب گفت: خب چرا برداشتین و بوسیدین؟
مامان گفت: عزیزم، یادته بهت گفتم خط قرآن رو نباید بدون وضو دست زد؟
نهال، کمی فکر کرد و گفت : آره یادمه مامان. هب، این که آیه قران نیست.
مامان، کمی مکث کرد و گفت: عزیز دلم ، اسامی معصومین هم نا به نظر بعضی مراجع، حکم آیات و کلمات قرآن رو داره و نباید بدون وضو دست بزنیم. همچنین باید مراقب باشیم زیر دست و پا نیفته.
نهال گفت: خب اون درست، پرچم ایران چی؟
مامان گفت: عزیزم، وسط پرچم ایران، یه آرم مخصوص داره که مشهوره به الله بودن. این هم به نظر بعضی مراجع حکم الله رو داره و نباید بدون وضو دست بخو ه و بهش بی احترامی بشه. الانم این زیر پا افتاده بود. من برداشتم که بیشتر ازاین لگد نشه.
نهال گفت: مامان، اینجا سطل زباله است.میتونین بندازینش.
مامان، لبخندی زد و گفت: گل من، نمیشه توی سطل زباله بندازیم، گناه داره قاطی آشغالها بشه.
نهال پرسید: پس چیکارشون کنیم این ها رو؟
مامان گفت: میتونیم بدیم به بازیافت که خمیر بشه ، یااینکه یه جایی، مثل باغ یا باغچه بزرگ دفنشون کنیم . یا اگر یه رودخونه بزرگ باشه توی آب بریزیمشون.
نهال گفت: چه جالب. خب نمیشه بسوزونیمشون؟
مامان گفت: نه خانوم طلا. آتیش زدن قرآن و اسامی متبرکه گناه داره .
نهال گفت: چه جالب، نمیدونستم. ممنون مامان جون.
همین لحظه به مکان تفکیک زباله زسیدن. مامان، کاغذ رو از کیفش بیرون آورد و توی سطل مخصوص کاغذ ها انداخت .
نهال گفت: چقدر خوبه که میشه کاغذها رو جدا کنیم. اینطوری خیلی خوبه. حالا این کاغذها رو چیکار میکنن؟
مامان گفت : این ها رو میبرن کارخونه کاغذ سازی خمیر میکنن و باهاش کاغذ یا مقوا میسازن.
نهال گفت: اون دوتا سطل دیگه چی دارن؟
مامان گفت: یکی قوطی فلزی ، یکی هم قوطی ها و ظروف پلاستیکی.
نهال گفت: چیکارشون میکنن؟
مامان گفت: میبزن کارخونه، ذوب میکنن و باهاشون دوباره پلاستیک جات و ظروف پلاستیکی ، یا فلزی میسازن.
نهال گفت: چقدر جالب. ازاین به بعد منم جدا میکنم زباله ها رو.
مامان، دستی به سرش کشید و گفت: ما هم همین کار رو توی خونه مون انجام میدیم.
نهال گفت: چه جالب ، من نمیدونستم.
مامان گفت: بله گلم، حالا هم برو توی این کوچه که رسیدیم خونه خاله.
نهال ،با خوشحالی به در خونه خاله دوید تا با دختر خاله مهربونش، بازی کنن...