وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

دعاهای هنگام دستشویی

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح که نهال کوچولو از خواب بیدار شد، به طرف سرویس رفت تا دست و صورتش رو بشوره. اما چیزی دید که خیلی براش عجیب بود. مامان، داشت یه برگه هایی رو میچسبوند به در دستشویی . جلو رفت.سلام کرد و گفت: مامان، دارین چیکار میکنین؟ با دقت که نگاه کرد، متوجه شد روی اون برگه ها دعا نوشته. با تعجب پرسید: چرا دارین دعا میچسبونین به درب دستشویی؟ مامان گفت: ...
15 بهمن 1397

حرمت عطر زدن مقابل نامحرم

حرمت عطر زدن مقابل نامحرم یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز نزدیک غروب ، مامان طبق عادت همیشه که قبل اومدن بابا به خودش میرسید، داشت لباسشو عوض میکرد. بعد از شونه زدن موهاش ، نهال رو صدا کرد و گفت: نهال خانم، عطر منو شما برداشتی؟ نهال گفت: دست داداشی بود مامان جون. فکر کنم توی اسباب بازیاش باشه . مامان، به طرف سبد اسباب بازی رفت. داخلش رو کای گشت تا عطرشو پیدا کرد و به لباسش عط...
13 بهمن 1397

روزه های حرام

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد. نهال کوچولو، تلفن رو جواب داد.بعد از سلام و احوالپرسی، مامان رو صدا کرد و گفت : مامان، مهتاب خانمن. مامان که داشت ظرف میشست، سریع دستاشو خشک کرد و تلفن رو گرفت. بعد سلام و احوالپرسی، نهال شنید که مامان میگفت: نه ، نمیتونه روزه بگیره. این روزه حرومه . نباید بگیره. نهال کوچولو، میدونست که خانومای همسایه از ماما...
10 بهمن 1397

غیبت

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز عصر، نهال کوچولو همراه مامان و مادربزرگ و پویا، رفتن خونه همسایه. اون روز، خونه همسایه یه دور همی گرفته بودن. توی دور همی، مشکلات محله رو میگفتن تا براش راه حل پیدا کنن. نهال هم همراه مامان میرفت تا با مریم بازی کنه. اون روز عصر، خونه همسایه کلی مهمون داشتن که بیشترشون همسایه ها بودن. نهال، منتظر مریم بود که هنوز نیومده بود. خانومای همسایه باهم ص...
9 بهمن 1397

موارد وجوب و استحباب وضو

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز بعد ازظهر، نهال کوچولو قرآن کوچیک مامان که همیشه موقع نماز کنار سجاده اش میذاشت رو برداشت و به طرف مامان رفت. مامان، در حال تا کردن لباسهای شسته شده بود. نهال، قرآن رو به مامان داد و گفت: مامان،میشه سوره قل هو الله احد رو برام بیارین؟ مامان گفت: برای چی میخوای؟ نهال گفت: میخوام بخونم. آخه شنیدم نگاه کردن به خط قرآن هم ثواب داره حتی اگر بلد نباشی...
8 بهمن 1397

دروغ

دروغ یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح، نهال کوچولو در حال کارتون نگاه کردن بود که زنگ در خونه رو زدن. نهال، آیفون رو که برداشت دید دوستش مریم اومده. در رو باز کرد و مریم به داخل حیاط اومد. مامان صدا کرد: نهال جان، کی بود؟ نهال گفت: مامان جون مریم اومده. برم ببینم چیکارم داره. بعد هم به حیاط رفت. بعد چند دقیقه پیش مامان رفت و گفت: مامان، مریم میگه برم خونه شون . آبجیش نیست، تنهاست....
7 بهمن 1397

محرم و نامحرم

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. ایام قشنگ عید شعبان بود. نهال کوچولو خیلی خوشحال بود چون قرار بود عموی نهال کوچولو دامادبشه. نهال، ازاینکه قراره زن عمو داشته باشه خیلی خوشحال بود. اون روز بعداز ظهر قرار بود همه برن امامزاده و اونجا آقای روحانی، براشون خطبه عقد بخونه. دل توی دل نهال نبود. منتظر بود زود عصر بشه. اون روز ظهر، بابا زودتر از سرکار برگشت . همگی ناهار خوردن و لباس پوشیدن تا ...
6 بهمن 1397

استعمال طلا برای مرد

استعمال طلا و نقره یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هشت ماهش بود و میتونست کمی چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز قشنگ وسط تابستون بود. نهال کوچولو،اون روز خیلی خوشحال بود. چون فردا تولد بابا بود و قرار بود نهال و مامان برای بابا جشن بگیرن و غافلگیرش کنن. اون روز عصر هم قرار بود برن بازار و برای بابا هدیه بخرن. مامان هم به نهال گفته بود که خوب فکر کنه و یه هدیه خوب پیداکنه که برای بابا بخرن.نهال کوچولو اون روز از صبح مشغول فکر کردن بود . اما ...
5 بهمن 1397

احکام جماعت

احکام نماز جماعت یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هشت ماهش بود و میتونست کمی چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک شب تابستونی قشنگ بود. اون شب، پویا پیش مادربز سرگ خوابیده بود و نهال و مامان، تصمیم گرفته بودن دو نفری برن بیرون. به درخواست نهال، به مسجد رفتن برای خوندن نماز مغرب . آخه نهال کوچولو توی مسجد کلی دوستای خوب پیدا کرده بود و کلی بهش خوش میگذشت. بعد تمون شدن نماز ، مامان نهال رو صدا کرد تا به خونه برگردن. نهال، با دوستاش خداحافظی کرد ...
2 بهمن 1397