وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

محرم و نامحرم

1397/11/6 21:51
نویسنده : بانوی طلبه
3,778 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
ایام قشنگ عید شعبان بود. نهال کوچولو خیلی خوشحال بود چون قرار بود عموی نهال کوچولو دامادبشه. نهال، ازاینکه قراره زن عمو داشته باشه خیلی خوشحال بود. اون روز بعداز ظهر قرار بود همه برن امامزاده و اونجا آقای روحانی، براشون خطبه عقد بخونه.
دل توی دل نهال نبود. منتظر بود زود عصر بشه. اون روز ظهر، بابا زودتر از سرکار برگشت . همگی ناهار خوردن و لباس پوشیدن تا برن خونه بابابزرگ و از اونجا همگی برن امامزاده.
نهال کوچولو، زود پیراهن چین چینشو پوشید و روسری سفید گل گلیشم سرش کرد. با خوشحالی رفت جلوی آینه و روسریشو درست کرد. بعد هم گفت: مامان، بابا، من آماده ام.
مامان ، از اتاق بیرون اومد و جلوی آینه چادرشو درست کرد. پویا هم چهار دست و پا کنان از اتاق بیرون اومد. نهال به طرفش رفت و بوسیدش. بابا هم آماده شد و به سمت حیاط رفت و گفت: سریع بیاین که دیر نرسیم. مادربزرگ ، از اتاق جواب داد: داماد گلم، عجله نکن. برادر داماد نباید عجله کنه.
مامان گفت: از شدت خوشحالیه مامان جون.
بعد هم همگی با لبخند به سمت ماشین رفتن.
زیاد طول نکشید که به خونه پدربزرگ رسیدن. همه دم در بودن و آماده برای رفتن به امامزاده.
سلام و علیکی کردن و همه باهم به امامزاده رفتن.
حدود نیم ساعتی توی راه بودن . به امامزاده رسیدن . زیارت مختصری که کردن، خانواده عروس هم رسیدن. نهال، با خجالت به زن عموش نگاه میکرد. عروس خانم، با همه سلام و احوالپرسی کرد.بعد هم همگی نشستن و آقای روحانی اومد . همه صلوات فرستادن و آقای روحانی شروع کرد. یه چیزایی خوند که شبیه دعا بود. نهال، چیزی سر در نیاورد. بعد هم عروس خانم بله گفت و همه صلوات فرستادن. دوباره آقای روحانی شروع به خوندن همون دعاها کرد و اینبار عمو عباس بله گفت. بعد هم یه دعای دیگه خوند و همه صلوات فرستادن و بلند شدن. عروس و داماد دست همو گرفتن. بعد هم عروس ،با مادر بزرگ وپدر بزرگ دست داد و روبوسی کرد. عمو عباس هم با مادرو پدر عروس خانم دست داد و روبوسی کرد.
نهال، خیلی تعجب کرده بود. به مامان گفت: مامان، چرا شما با عمو دست ندادین؟
مامان، نهال رو نوازش کرد و گفت: صبر کن توی ماشین بهت میگم.
مراسم تموم شد و همه به سمت خونه راه افتادن. توی ماشین، نهال گفت: مامان، چرا عمو با مادر عروس خانم دست دادن؟ چرا پدربزرگ زن عمو رو بوسیدن؟
مامان گفت: عزیزم، توی اسلام بعضی ها محرم و بعضی نامحرمن.
نهال گفت: پس چرا اولش دست ندادن؟
مامان گفت: آخه اولش نامحرم بودن.
نهال گفت: چطور میشه آخه؟
مامان گفت: محرم ها یه دسته ان. دسته اول محارمی که از اولی که به دنیا میایم بهمون محرم هستن. پدر، برادر،دایی، عمو و پدربزرگ بهمون محرمن.بعضی محارم بخاطر شیر خوردن محرم میشن مثل حسنا کوچولو که از من شیر خورده و به بابا، داداش، پدر بزرگ ها، عموها و دایی ها محرم شده.
دسته سوم محارمی هستن که با سبب محرم میشن یعنی با خوندن خطبه عقد . پدرشوهر، پدربزرگ شوهر، مادر زن ، مادربزرگ زن محارمی هستن که باخوندن خطبه عقد محرم میشن .
نهال گفت: راستی مامان، اون دعا جی بود که آقای روحانی خوندن:
مامان گفت: اون دعا نبود گلم، خطبه عقد بود. خطبه عقد یه جمله عربی هست که با خوندن اون، دختر و پسر به هم محرم میشن و بخاطر همون خطبه، افراد دیگه ای هم که گفتم محرم میشن.
نهال گفت: خب اگر عمو محرمه چرا شما پیش عمو چادر میپوشین؟
مامان خندید و گفت: عزیزم عموی من بهم محرمن نه عموی شما. عموی شما میشه برادر شوهر من که بهم نامحرمن.
نهال گفت: حالا فهمیدم. یعنی شما و بابا هم نامحرم بودین با خطبه عقد محرم شدین؟
مامان گفت: عزیزم، دو نفر که به هم محرم هستن نمیتونن باهم ازدواج کنن. همیشه دو نفر که میخوان ازدواج کنن باید نامحرم باشن. ازدواج دوتا محرم در اسلام حرامه. همچنین ازدواج دوتا خواهر با یک نفر هم حرامه.
نهال گفت: آهان.حالا متوجه شدم.اما چرا بابا بزرگ بهتون محرمن؟
مامان گفت : آفرین دختر باهوشم. خب پدربزرگ میشن پدرشوهر من که بهم محرمن.
بابا گفت: به به، عجب کلاس درس خوبی بود. حالا بریم خونه بابابزرگ که شیرینی و میوه بخوریم.
بعد هم همگی با خوشحالی به خونه پدربزرگ رفتن.

 


 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان سه تایی هامامان سه تایی ها
7 بهمن 97 0:08
خیلی خوبه .لطفا بازم ادامه بدید
بانوی طلبه
پاسخ
سلام
ان شاءالله هر شب با یک قصه در خدمت دوستان خواهم بود