وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

آب باران جمع شده

1397/11/28 22:35
نویسنده : بانوی طلبه
915 بازدید
اشتراک گذاری


یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز صبح، مامان و مادربزرگ میخواستن برن عیادت همسایه که تازه قلبش. و عمل کرده بود .نهال هم آماده شد. مامان ، کاپشن پویا رو تنش کرد و بغلش کرد. همه آماده شدن که برن. وقتی رفتن داخل حیاط ، فهمیدن شب قبل بارون اومده. خلاصه، همگی به سمت خونه همسایه راه افتادن. توی کوچه، بعضی قسمت ها آب جمع شده بود. همینطور که میرفتن، ماشینی رد شد و آب رو به لباس نهال و مامان پاشید. نهال، یه نگاهی به لباسش کرد و با بغض گفت: مامان، لباسم نجس شد. 
مامان کفت: نجس نه عزیزم، کثیف شد.
نهال گفت: چه فرقی داره؟
مامان گفت؟ گل من، یه قانونی داریم توی اسلام که همه چیز پاکه مگر اینکه نجاستش ثابت بشه. الان شما چطوری میخوای ثابت کنی این آب ها نجس بودن؟
نهال، کمی مکث کرد و گفت: خب ببینین پر از گِله.
مامان گفت: مگر گل ها، نجسن؟
نهال گفت: فکر کنم نباشن.
مامان گفت: آفرین خوشگلم . 
نهال گفت: از کجا بفهمم چیزی پاکه؟
مامان گفت: دخترکم، همه چی پاکه مگر اینکه انسان یقین کنه، یعنی مطمئن بشه که نجسه.
نهال گفت: خب از کحا مطمئن بشیم؟
مامان گفت: یا اینکه خودمون ببینیم و مطمئن بشیم نجسه، یااینکه دو نفر که یقین داریم دروغ نمیگن بگن چیزی نجسه. غیر از این باشه، نمیشه بگیم چیزی نجس شده.
نهال گفت: پس این آب های گل آلود پاکه.حالا فهمیدم.
مامان گفت: بله عزیزم. مگر اینکه ببینیم یه سگ از توی آب رد بشه، یا اینکه کسی دستش خونی باشه و توی این آب بزنه یااینکه...
نهال حرف مامان رو قطع کرد و گفت: یه پیشی توش جیش کنه.
مامان گفت: آفرین عزیز دلم.
نهال گفت: یادم بود که گفتین جیش گربه نجسه. این آب ها هم کمه مقدارش، نجس میشه.
مامان گفت: احسنت به دختر گلم. حالا بدو در بزن رسیدیم خونه همسایه.
نهال، با خوشحالی دوید و در خونه همسایه رو زد.
درب رو باز کردن و همه به داخل خونه رفتن. مامان و مادربزرگ ، سلام کردن و مامان، کمپوت هایی که برای همسایه آورده بودن رو روی میز گذاشت.
نهال، با نوه همسایه مشغول بازی شدن . نوه همسایه، در حین بازی با ناخونش ، پوست لبش رو کند . لیش خونی شد. تا خواست دستش رو بکشه روی لبش، نهال گفت: نکن دستت نجس میشه. پاشو بریم تا مامانت بشوره.
بعد هم به مامانش گفت که لب دوستش خونی شده.
مامان هم با دقت لبش رو شست و با دستمال خشک کرد. بعد هم براشون مسوه پوست گرفت و از نهال بابت تذکر دادنش تشکر کرد.

 

پسندها (1)

نظرات (0)