وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

آزار حیوانات

1397/11/25 23:14
نویسنده : بانوی طلبه
1,397 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نزدیک یک سالش بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یه روز عصر پاییزی، هوا نسبتا خنک بود. نهال ، همراه پویا در حال کارتون نگاه کردن بودن که یه چیزی محکم به شیشه ی پنجره خورد. نهال و پویا ، یه خورده ترسیدن. نهال، مامان رو صدا کرد. مامان هم که توی آشپزخونه مشغول آماده کردن میوه بود، سریع به هال رفت و گفت: چی شده؟
نهال گفت: مامان. ،یه نفر محکم زد به شیشه.
مامان، به طرف پنجره رفت و بیرون رو نگاه کرد. بعد هم به حیاط. فت و با یک گنجشک زخمی برگشت. 
نهال ، با تعجب گفت: مامان، این چیه؟
مامان گفت: این یه گنجشکه بی آزاره که بچه ها با سنگ زدن بالش رو زخمی کردن.
نهال ، با تعجب گفت: چرا؟
مامان گفت: متاسفانه بعضی بچه ها نمیدونن که سنگ زدن به پرنده ها کار اشتباهیه وباعث اذیتشون میشه .بخاطر همینم این کار اشتباه رو انجام میدن بخاطر سرگرم شدن.
نهال گفت: ای وای. این کار خیلی اشتباهه.حالا اینو چیکارش کنیم؟
مامان گفت: برو یه تشت بزرگ بیار که بذارمش توی تشت و باهم بلش رو شستشو بدیم و پانسمان کنیم.
نهال، سریع با آشپزخونه رفت و تشت آبی بزرگشون رو اورد.مامان، گتجشک رو توی تشت گذاشت و به اتاق رفت تا بتادین و باند بیاره. بعد هم با کمک نهال، آروم بال پرنده رو شست و شو دادن و باند پیچی کردن. مامان، به کارتن بزرگ آورد، کف کارتون رو چندلایه کاغذ باطله انداخت و گنجشک رو توی کارتون گذاشت. یک سبد هم روی کارتون گذاشت که گنجشک بیرون نیاد و زیر دست و پا بره.
نهال هم کمی نون خورد کرد و همراه یه ظرف کوچیک آب، گذاشت توی جعبه اش.
چند روز گذشت. نهال، هرروز به مامان کمک میکرد تا بال گنجشک رو پانسمان کنن. روز چهارم مامان گفت: دیگه گنجشک کوچولو حالش خوب شده. میتونه پرواز کنه و بره. بیا ببریمش توی حیاط بذاریمش لب دیوار.
نهال کوچولو، ناراحت شد. آخه خیلی گنجشک کوچولو رو دوست داشت. دلش براش تنگ میشد. بخاطر همین به مامان گفت : مامان، نمیشه پیش خودمون نگهش داریم؟
مامان گفت: نه عزیزم، زندانی کردن حیوون ها اصلا کار خوبی نیست. خدا این کار رو دوست نداره. حیوون هاباید آزاد باشن عزیزم.
نهال، با بغض گفت: اگر دوباره بچه ها زخمیش کردن چی؟
مامان، نهال رو بوسید و گفت: نه گلم، همیشه که اینطوری نیست. حالا هم با خنده آزادش کنیم که غصه نخوره . بچه هاش حتما منتظرشن. من نباشم شما غصه نمیخوری؟
نهال گفت:چرا مامان، خیلی زیاد.
مامان گفت:  بچه های این گنجشک کوچولو هم غصه نیخورن بدون مامانشون. حالا بیا بریم توی حیاط.
نهال، لبخندی زد و گفت: بریم مامان جونم.
و هر دو باهم به حیاط رفتن تا گنجشک کوچولو رو آزاد کنن...

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان سه تایی هامامان سه تایی ها
26 بهمن 97 23:28
سلام.میشه بعضی از داستان هاتون با شخصیت پسر باشه.پسر من میگه چرا فقط قصه های دخترها رو می خونی برام.والبته دخترم خیلی خوشش میاد.
بانوی طلبه
پاسخ
سلام
شما میتونین اسم پسرتون رو بجای شخصیت اصلی داستان بذارین.
اما چشم، سعی میکنم بنویسم.