وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

امانتداری

1397/11/4 13:06
نویسنده : بانوی طلبه
702 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هشت ماهش بود و میتونست کمی چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز، نهال کوچولو همراه مامان و پویا و مادربزرگ به خونه خاله رفتن.نهال کوچولو، خیلی خوشحال بود که قراره با حانیه کوچولو بازی کنه.
اون روز ، خاله جون برای بچه ها ماکارونی درست کرده بود چون میدونست نهال، خیلی ماکارونی دوست داره.بچه ها،بعد کلی بازی، خسته شده بودن.خاله جون ،با یک بشقاب سیب به اتاق اومده بود. بچه ها با خوشحالی میوه خوردن. در همین موقع، نهال کوچولو چشمش افتاد به یه عروسک مو فرفری خوشگل. به حانیه گفت: حانیه جون، اون عروسکت چقدر نازه.
حانیه ، با همون زبون بچگونه اش  گفت: مامانم برام خریدن.
نهال گفت: اجازه میدی من باهاش بازی کنم؟
حانیه، یه نگاهی به مامان کرد و گفت: مامان، بدم نهال؟
خاله، با مهربونی گفت: اگر دوست داشته باشی میتونی امانت ببری.
نهال، باخوشحالی به هال رفت. مامان ،درحال خوابوندن پویا بود. 
نهال گفت: مامان، امانت یعنی چی؟
مامان گفت: چطور مگه؟
نهال ، به اتاق رفت. عروسک رو از خاله گرفت و گفت: خاله جون اجازه دادن اینو امانت ببرم. یعنی چی؟
مامان، پویا رو روی تشک گذاشت و گفت: چه مار خوب و جالبی.امانت یعنی اینکه شما اینو میبری خونه و بجاش یه چیزی بعنوان تعهد دادن میذاری. هرموقع امانتی رو بیاری، چیزی که اینجا بعنوان تعهد گذاشتی رو پس میگیری.
نهال  گفت: چرا باید چیزی بذارم؟
مامان گفت: که اگر خرابش کردی یا پس نیاوردی اون وسیله رو بجای عروسک بردارن برای حانیه.چیزی که ارزشش با امانتی یکی باشه.
نهال گفت: حالا من چی بذارم؟
یک دفعه یاد چیزی افتاد. ساعتی که بابا تازه براش خریده بود رو در آورد از دستش و گفت: اینو میذارم.
مامان، خندید و گفت: فدای گل دخترم. برو به خاله بگو.
در همین لحظه، خاله و حانیه از اتاق اومدن . نهال، به طرف خاله رفت و گفت: خاله، این ساعت باشه پیش شما، هرموقع عروسک رو آوردم ساعتمو میبرم.
خاله، نهال رو بغل کرد و بوسید و گفت: لازم نیست عزیزم. حالا بیاین سفره پهن کنیم و ماکارونی بخوریم.نهال با خوشحالی گفت: هورررررااااااا ماکارونی.
بعد ناهار، نهال و حانیه همراه مامان نهال، باهم به پارک رفتن. نهال کوچولو ، عروسک موفرفری امانتی رو هم همراهش برد. نهال کوچولو، کلی عروسک رو سرسره بازی داد و تاب سواری. بعد، اون رو روی صندلی گذاشت و رفت تا بازی کنه. 
مامان، نهال رو صدا کرد تا برگردن . نهال و حانیه بازی رو رها کردن و به طرف مامان رفتن که برگردن. چند قدمی از پارک دور شده بودن که نهال یاد عروسک افتاد . با عجله برگشت و روی صندلی رو نگاه کرد. اما اثری از عروسک نبود. دور و بر رو نگاه کرد. چشماش پر اشک شد. نگاهش به زیر صندلی افتاد. عروسک اونجا بود. موهای فرفری قشنگش پر خاک شده بود. با ناراحتی عروسک رو برداشت خاک موهاشو تمیز کرد. محکم بغلش کرد و باگریه به سمت مامان رفت. 
مامان، تا چشمای پر اشک نهال رو دید گفت:چی شده؟
نهال، با ناراحتی عروسک رو به مامان نشون داد.مامان گفت: عزیزم، وقتی چیزی رو امانت بگیری باید مراقب باشی که خراب نشه. حالا اشکال نداره. خداروشکر طوری نشده. تمیزش میکنم برات. اما دفعه بعد باید حواست باشه که امانت رو خوب نگه داری کنی. بقول معروف ، در امانت خیانت نکنی.
نهال، اشکاشو پاک کرد و گفت: خیانت در امانت یعنی چی؟
مامان گفت: یعنی نباید چیزی رو که امانت گرفتیم خراب کنیم یا به صاحبش پس ندیم.
حانیه کوچولو، صورت نهال رو ناز کرد و گفت: اشکال نداره.
نهال، حانیه رو بوسید و گفت: ببخشید، قول میدم مراقب عروسکت باشم.

 


 

پسندها (1)

نظرات (0)