وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

حکم فضله موش

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه شش ماهش بود و میتونست غذاهای کمکی بخوره.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز ظهر،مامان توی آشپزخونه مشغول آماده کردن ناهار بود. نهال هم همراه بابا، مشغول بازی با پویا بودن که مامان، سفره رو پهن کرد. نهال، بلند شد تا به مامان کمک کنه.سفره که چیده شد، نهال مادربزرگ رو صدا کرد تا همگی ناهار بخورن. مامان، یک دسته نون سر سفره گذاشت و گفت: شرمنده اما باید قیمه با نون بخوریم. نهال گفت: مامان، قابلمه برنج کو؟ مامان گفت...
25 دی 1397

احکام شیردادن

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه شش ماهش بود و میتونست غذاهای کمکی بخوره.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز ساعت حدود ده صبح بود که نهال از خونه همسایه، صدای گریه بچه شنید. حدود نیم ساعتی گذشت ،اما بچه هنوز گریه میکرد.نهال، به آشپزخونه رفت و گفت: مامان، از خونه همسایه صدای گریه بچه میاد.نیم ساعتی هست که صداش قطع نمیشه. در همین موقع، زنگ در حیاط به صدا در اومد. مامان جواب داد: شاید بچه دل درده. حالا برو در رو باز کن. نهال، در رو باز کرد. بعد هم به حی...
24 دی 1397

نماز آیات

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه پنج ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک شب قشنگ تابستونی بود و بابا، مثل هرشب، پشه بند رو بر پا کرده بود و همه چی رو برای یه خواب راحت آماده کرده بود. مامان، پویا رو که خوابش برده بود به پشه بند برد و روی تشک گذاشت. نهال هم عروسک مو فرفری شو بغل کرده بود و به طرف پشه بند میرفت.مامان بزرگ هم توی اتاق خوابش برده بود.نهال، داخل پشه بند رفت و دراز کشید و طبق معمول هرشب، مشغول نگاه کردن ماه و ستاره ها شد. اون شب...
22 دی 1397

وجود مانع در اعضای وضو

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه پنج ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز ظهر، نهال مشغول بازی با داداش کوچولوش بود که مامان آماده نماز شد . نهال کوچولو دید که مامان وسط نماز یکدفعه نمازشو رها کرد و به اتاق رفت. بعد هم دوباره وضو گرفت و مشغول نماز شد. وقتی که نماز مامان تموم شد، نهال کنار مامان رفت و گفت: مامان، چرا نمازتونو شکستین و دوباره وضو گرفتین؟ مامان گفت: یادته صبح ، لاک آوردی که ناخناتو لاک بزنم؟ نهال ،یه نگاهی به ناخناش کرد ...
21 دی 1397

حکم نماز مسافر

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه پنج ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک ظهر گرم و قشنگ تابستونی بود.بابا ، تازه از سرکار برگشته بود و داشتن همگی چای میخوردن .بابا گفت: یک خبر خوب دارم.قراره که دوروز دیگه همگی باهم بریم مسافرت. نهال کوچولو با خوشحالی گفت: آخ جون،باباجون کجا؟ بابا دستی روی سر دختر کوچولوش کشید وگفت: صبر کن دخترم، میگم. بعد هم رو به مامان کرد و گفت: خانوم، من ده روز مرخصی دارم. بنظرتون کجا بریم؟ مامان گفت: با توجه به اینک...
20 دی 1397

شستن فرش نجس شده مسجد

نجس شدن فرش مسجد یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک شب، نهال کوچولو همراه مامان و مادربزرگ و پویا ، برای نماز به مسجد رفتن. اذان  تموم شده بود که به مسجد رسیدن. وقتی وارد حیاط مسجد شدن، دیدن یه خانومی ، بچه شو بغل گرفته و داره با عجله از مسجد بیرون میره.وقتی وارد مسجد شدن، دیدن چندتا خانوم دارن باهم صحبت میکنن. مامان، جلو رفت و متوجه شد بچه اون خانم فرش مسجد رو نجس کرده.مامان، رو به نهال کرد و گفت: دخترم، شما...
19 دی 1397

احکام غسل

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک صبح جمعه قشنگ تابستون بود و نهال کوچولو، منتظر بود مامان صبحانه پویا رو بده و اونو پیش بابا بذاره، و مثل هر جمعه، اونو حموم کنه. اما دل توی دلش نبود. اخه دیشب مامان بهش گفته بود قراره توی حموم یه چیزی بهش یاد بده.نهال هم هرچی اصرار کرده بود، مامان بهش نگفته بود و ازش خواسته بود صبر کنه. بالاخره انتظارش تموم شد و مامان به نهال گفت که بره داخل حمام. مثل هربار، مامان اول مو...
18 دی 1397

حکم موی خرگوش و گربه در نماز

حکم موی گربه و خرگوش یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز قشنگ تابستون، نهال کوچولو همراه با مامان و بابا و مادر بزرگ و پویا کوچولو به باغ وحش رفتن. اونجا پر بود از حیوونای اهلی و وحشی. یک دسته از حیوونای اونجا، خرگوش ها بودن که نهال کوچولو خیلی دوسشون داشت. همینطور که کنار قفس خرگوشها وایساده بود و به خرگوشای کوچیک و بزرگ نگاه میکرد، روبه مامان و بابا کرد و گفت: نمیشه من یه خرگوش، شبیه اون سفید-قهوه ای داشته ...
17 دی 1397

چگونگی تیمم و موارد آن

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک عصر قشنگ روزای آخر بهار بود که دم خونه نهال کوچولو به صدا در اومد. نهال کوچولو، در رو باز کرد و گفت: مامان، بیاین دم در کار دارن باهاتون. مامان امید کوچولو. مامان، چادر پوشید و به حیاط رفت. مامان امید کوچولو، توی حیاط منتظر بود. مامان ، با همسایه سلام و احوالپرسی کرد و از همسایه دعوت کرد که به داخل خونه برن . اما همسایه گفت: ممنون، شرمنده عجله دارم. آخه بابای امید دستشون شکسته و ...
16 دی 1397

مبطلات وضو

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز ظهر که صدای اذان از مسجد بلند شده بود، نهال کوچولو پیش مامان رفت و گفت: مامان جون،منم میخوام باهاتون نماز بخونم.مامان گفت: خیلی هم عالیه. بیا بریم باهم وضو بگیریم.  نهال کوچولو، شروع کرد به وضو گرفتن. اول صورت از بالای پیشانی تا چانه، بعد دست راست از آرنج تا سر انگشت ها، بعد هم دست چپ مثل دست راست، بعد هم مسح سر از وسط سر به اندازه چهار انگشت، و در آخر هم مسح دوپ...
15 دی 1397