وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

حکم نماز در مکان غصبی

حکم نماز در مکان غصبی یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یازده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره و چند تا کلمه رو بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. روزهای اول پاییز بود . نهال کوچولو، خیلی دلش میخواست به مدرسه بره اما باید چند سالی صبر میکرد. یک شب، نزدیک اذان مغرب ، نهال همراه مامان و پویا داشتن از بازار برمیگشتن .به یه مسجد رسیدن . مامان، به نهال گفت: بیا بریم نماز بخونیم بعد بریم خونه. نهال گفت: آخ جون. من میتونم اینجا دوستای جدید پیدا کنم. بعد هم با...
18 بهمن 1397

حکم فراموش کردن قنوت

قنوت یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک شب، که صدای قرآن از مسجد میومد، نهال کوچولو از اتاقش بیرون اومد تا همراه مامان و مادربزرگ نماز بخونه. وقتی از اتاقش بیرون اومد، دید که مادربزرگ روی سرجاده نشسته و قرآن میخونه. نهال، به اتاق مامان و بابا رفت . آروم در زد و به داخل اتاق رفت. دید که مامان، داره پویا رو میخوابونه. خیلی آروم گفت: مامان، نمیاین نماز بخونیم؟ مامان، با اشاره بهش فهموند ...
17 بهمن 1397

خبرچینی

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یکی از روزهای آخر تابستون بود.عصر اون روز، قرار بود دوست مامان همراه بچه هاشون بیان خونه نهال. نهال، تا اون موقع دوست مامان رو ندیده بود. بخاطر همینم خیلی خوشحال بود.  ساعت حدود پنج عصر بود و هنوز مهمونا نیومده بودن. نهال، لباسشو عوض کرد و پیش مامان رفت. مامان درحال عوض کردن لباس پویا بود. نهال، با خوشحالی گفت: مامان، ملیحه خانم کی میان؟ مام...
16 بهمن 1397

دعاهای هنگام دستشویی

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز صبح که نهال کوچولو از خواب بیدار شد، به طرف سرویس رفت تا دست و صورتش رو بشوره. اما چیزی دید که خیلی براش عجیب بود. مامان، داشت یه برگه هایی رو میچسبوند به در دستشویی . جلو رفت.سلام کرد و گفت: مامان، دارین چیکار میکنین؟ با دقت که نگاه کرد، متوجه شد روی اون برگه ها دعا نوشته. با تعجب پرسید: چرا دارین دعا میچسبونین به درب دستشویی؟ مامان گفت: ...
15 بهمن 1397

حرمت عطر زدن مقابل نامحرم

حرمت عطر زدن مقابل نامحرم یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز نزدیک غروب ، مامان طبق عادت همیشه که قبل اومدن بابا به خودش میرسید، داشت لباسشو عوض میکرد. بعد از شونه زدن موهاش ، نهال رو صدا کرد و گفت: نهال خانم، عطر منو شما برداشتی؟ نهال گفت: دست داداشی بود مامان جون. فکر کنم توی اسباب بازیاش باشه . مامان، به طرف سبد اسباب بازی رفت. داخلش رو کای گشت تا عطرشو پیدا کرد و به لباسش عط...
13 بهمن 1397

نذر

نذر یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو ده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اواخر تابستون بود و هوا کمی خنک شده بود. یک روز عصر، نهال توی حیاط مشغول دوچرخه سواری بود ، که پویا چهار دست و پا کنان ، به حیاط اومد و به طرف حوض کوچیک کنار باغچه رفت. حوض، کمی آب داشت. نهال، از دوچرخه پیاده شد و دست پویا رو گرفت که زمین نخوره. پویا که خیلی آب بازی رو دوست داشت، دستش رو به طرف آبهای حوض برد و شروع کرد به آب بازی و پاشیدن آب به این طر...
12 بهمن 1397

تقسیم شادی

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اواخر تابستون بود و نزدیک باز شدن مدارس.نهال کوچولو ، اسم جشن عاطفه ها رو زیاد می شنید. توی تلویزیون می دید که درباره جشن عاطفه ها، صحبت میکنن. صندوق هایی توی سطح شهر دیده بود که مردم توش پول میریختن و یه میز بزرگ که روش پر از کادو بود. براش سوال شده بود که جشن عاطفه ها یعنی چی ، اون کادوها چیه. حتی با مادربزرگ که به مسجد رفته بود ، دیده بود که میزی هست ...
11 بهمن 1397

روزه های حرام

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد. نهال کوچولو، تلفن رو جواب داد.بعد از سلام و احوالپرسی، مامان رو صدا کرد و گفت : مامان، مهتاب خانمن. مامان که داشت ظرف میشست، سریع دستاشو خشک کرد و تلفن رو گرفت. بعد سلام و احوالپرسی، نهال شنید که مامان میگفت: نه ، نمیتونه روزه بگیره. این روزه حرومه . نباید بگیره. نهال کوچولو، میدونست که خانومای همسایه از ماما...
10 بهمن 1397

غیبت

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز عصر، نهال کوچولو همراه مامان و مادربزرگ و پویا، رفتن خونه همسایه. اون روز، خونه همسایه یه دور همی گرفته بودن. توی دور همی، مشکلات محله رو میگفتن تا براش راه حل پیدا کنن. نهال هم همراه مامان میرفت تا با مریم بازی کنه. اون روز عصر، خونه همسایه کلی مهمون داشتن که بیشترشون همسایه ها بودن. نهال، منتظر مریم بود که هنوز نیومده بود. خانومای همسایه باهم ص...
9 بهمن 1397

موارد وجوب و استحباب وضو

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو نه ماهه بود و میتونست چهار دست و پا بره .نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز بعد ازظهر، نهال کوچولو قرآن کوچیک مامان که همیشه موقع نماز کنار سجاده اش میذاشت رو برداشت و به طرف مامان رفت. مامان، در حال تا کردن لباسهای شسته شده بود. نهال، قرآن رو به مامان داد و گفت: مامان،میشه سوره قل هو الله احد رو برام بیارین؟ مامان گفت: برای چی میخوای؟ نهال گفت: میخوام بخونم. آخه شنیدم نگاه کردن به خط قرآن هم ثواب داره حتی اگر بلد نباشی...
8 بهمن 1397