وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

حکم خون گوشت

خون گوسفند یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز، بابا جون از راه که اومد، نهال کوچولو طبق عادت همیشه دوید به استقبال باباجون. اما با دیدن چیزی که همراه بابا بود، تعجب کرد و گفت: سلام باباجون، این ببعی رو براچی آوردین؟ بابا جون با مهربونی گفت: علیک سلام گل دخترم.این ببعی رو خریدم که داداش پویا رو عقیقه کنیم. نهال با تعجب گفت: یعنی چی؟ بابا گفت: یعنی گوسفند قربونی کنیم به نیت سلامتی داداش.شما هم که کوچولو بود...
14 دی 1397

حکم فضله پرنده ها

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. روزای بهاری و قشنگ خرداد ماه بود.میوه های درخت زردآلوی حیاط، داشتن کم کم میرسیدن. یک پرنده کوچولوی ناز هم روی شاخه های درخت ،لونه ساخته بود و از جوجه هاش مراقبت میکرد.  یک روز که هوا خوب و نسبتا خنک بود، نهال کوچولو توی حیاط خونه مشغول دوچرخه بازی بود که صدای اذان، از مسجد محله به گوشش خورد. بعد هم مادربزرگ و مامان رو دید که توی خونه در حال آماده شدن برای نماز بودن. یکد...
13 دی 1397

نحوه پاک شدن سگ و ظرف غذایش

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز زیبای بهاری بود که خانواده نهال کوچولو، برای تفریح به باغ دوست باباجون رفتن.یک باغ خیلی قشنگ و بزرگ، که پر از درختای میوه بود.نهال، ازدیدن اون همه درخت میوه که پراز شکوفه بودن، تعجب کرده بود و دائم این طرف و اون طرف میرفت. عمو باغبون مهربون، بهش گفت:نهال کوچولو، خیلی دور نشی،آخه چندتا سگ نگهبان داریم توی باغ، غریبه ها رو میترسونن. نهال کوچولو تااین حرف رو شنید، دوید و کنار مادر...
12 دی 1397

روش پاک کردن ادرار از روی فرش

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هنوز سه ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز آفتابی قشنگ، نهال کوچولو داشت توی حیاط قشنگشون بازی میکرد که صدای گریه پویا رو شنید. اما میدونست که پویا کوچولو جاشو خیس کرده و مامان داره تمیزش میکنه. چند دقیقه ای که گذشت، صدای گریه پویا قطع شد.مامان، از توی اتاق نهال رو صدا کرد و گفت: دخترم، بیا به من کمک کن.نهال هم سریع دوید توی اتاق که ببینه مامان جون باهاش چیکار داره. وقتی به اتاق رسید دید که پویا توی گهواره آرومه و...
11 دی 1397

روش پاک کردن خون ازلباس

خون یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هنوز سه ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روزِ قشنگ بهاری ، مامان و مادر بزرگ توی حیاط نشسته بودن و داشتن سبزی خورد میکردن. نهال کوچولو هم توی حیاط بازی میکرد که یکدفعه مامان نهال رو صدا کرد و گفت: دخترم، چندتا دستمال کاغذی و یه چسب زخم بیار ، چاقو دستمو برید. .نهال سریع رفت دستمال کاغذی و چسب زخم آورد و به مامان داد. چند قطره خون ، روی پیراهن مامان ریخته بود.مامان، سریع با دستمال دستشو بست که خون بیشتر روی لباسش نریزه و...
10 دی 1397