وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

احکام شیردادن

1397/10/24 7:26
نویسنده : بانوی طلبه
316 بازدید
اشتراک گذاری


یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه شش ماهش بود و میتونست غذاهای کمکی بخوره.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز ساعت حدود ده صبح بود که نهال از خونه همسایه، صدای گریه بچه شنید. حدود نیم ساعتی گذشت ،اما بچه هنوز گریه میکرد.نهال، به آشپزخونه رفت و گفت: مامان، از خونه همسایه صدای گریه بچه میاد.نیم ساعتی هست که صداش قطع نمیشه.
در همین موقع، زنگ در حیاط به صدا در اومد.
مامان جواب داد: شاید بچه دل درده. حالا برو در رو باز کن.
نهال، در رو باز کرد. بعد هم به حیاط رفت که ببینه کی بوده. با تعجب دید که همسایه، با بچه ای که گریه میکنه توی بغل، توی حیاط ایستاده .خانم مضطرب پرسید: سلام نهال جون، مامان هستن؟
همین لحظه مامان به حیاط اومد و گفت: سلام عذرا خانم ، خوش اومدین. نوه شماست گریه میکنه؟
عذرا خانم گفت: سلام نرگس خانم، ببخشید شما هم از صدای این بچه معذب شدین. دستم به دامنتون، جز شما کسی این محله نیست که بچه کوچیک داشته باشه و مورد اعتماد باشه. دیگه نمیدونم باید چیکار کنم. دخترم دیشب اومدن خونمون. نصف شب گقت دلم درد میکنه. خلاصه، صبح رفت دکتر گفت آپاندیسه و بستری شده. بچه شم از صبح خونه ما.شیرخشکم نمیخوره. نیم ساعته فقط جیغ میکشه از گرسنگی. میشه شما بهش شیر بدین؟
مامان، یه نگاهی به بچه کرد که از شدت گریه ،نای باز کردن چشاشو نداشت و فقط ناله میکرد و گاهی انگشتش رو میمکید.بعد گفت: عذرا خانم، حرفی نیست فقط باید اجازه بدین من از همسرم اجازه بگیرم.تشریف بیارن داخل.
عذرا خانم که برق شادی توی چشمش اومده بود ،گفت: ممنون همینجا روی تخت، زیر درخت میشینم.
مامان، به داخل خونه رفت. بعد از چند دقیقه با سینی چای به حیاط اومد و گفت: مشکلی نیست. تا هر موقع مامان این دختر ناز بیمارستانن، این کوچولو پیش ما بمونه، شماهم اصلا نگران نباشین. ما مراقبش هستیم.شما مراقب مامان خانم کوچولو باشین. حالا اسمش چیه این گل دخترمون؟چند ماهشه؟
عذرا خانم با خوشحالی گفت: دستبوس شماست، حسنا خانم دو ماهشه.
مامان، حسنا کوچولو رو که حالا از شدت خستگی خوابش برد از عذرا خانم گرفت و گفت: ماشاءالله چه گل دختری. ان شاءالله خوب امانت داری کنیم. 
عذرا خانم که استکان چای رو سرکشیده بود گفت: خدا خیرتون بده. اگر امری ندارین من برم لباسای حسنا رو بیارم و بعد برم بیمارستان. از صبح داشتم فکر میکردم این بچه رو به کی بسپارم توی شهر غریب که برم کنار دخترم. الان دیگه خیالم راحت شد. بعد هم آماده رفتن شد.
مامان گفت: این چه حرفیه عذرا خانم، ماهم مثل خواهرتون.کاری از ما بربیاد درخدمتیم.
عذرا خانم تشکر کرد و رفت.مامان هم حسنا کوچولو رو به اتاق برد و توی گهواره ای که دیگه پویا توش نمیخوابید، خوابوند.پویا هم هنوز توی خواب عمیق بود.
مامان، رو به نهال کرد و گفت: عزیزم، حسنا کوچولو یکی دو روز مهمان ماست. باید حسابی مراقبش باشیم.
همین موقع بود که حسنا از شدت گرسنگی بیدارشد.مامان، بغلش گرفت و از اتاق اومد بیرون که پویا بیدار نشه. بعد هم حسنا کوچولو رو شیر داد .در حین شیر دادن حسنا، از نهال خواست که یک کاغذ و خودکار براش بیاره. بعد هم چندتا عدد و کلمه توی کاغذ نوشت.
نهال، با تعجب پرسید: مامان، اینا چیه که نوشتین؟
مامان گفت: دخترم، یه بچه اگر باشرایط خاصی از خانمی غیر مادرش شیر بخوره، به اون خانم و همسر و بچه هاش، و بعضی بستگان دیگه محرم میشه.
نهال گفت: مثلا چه شرایطی؟
مامان گفت: مثلا اینکه بچه زیر دوسال باشه، شیر رو مستقیم بخوره نه از شیشه یا لیوان، حداقل پانزده وعده بدون اینکه بینش چیزی بخوره یا24 ساعت کامل، شیر خالص باشه و با چیز دیگه قاطی نشه .حالا منم میخوام تعداد دفعاتی که حسنا خانم شیر میخوره و دقیق یادداشت کنم که اگر شرایط محرمیت فراهم شد، حواسمون باشه. چون بچه ای که شیر بخوره دیگه نمیتونه با اونایی که بخاطر شیرخوردن بهش محرم شدن ازدواج کنه.البته یه موضوع خیلی مهم هم هست اونم اینکه مادر بزرگ مادری نبایدبه نوه ش شیربده.متوجه شدی؟
نهال گفت: یعنی اگرحسناکوچولو تا فردا اینجا بمونه و شیر بخوره میشه خواهرمون؟
مامان گفت: بله دخترم.
بعد هم حسنا کوچولو رو که راحت خوابیده بود رو به اتاق برد

***********

دو روز گذشت و حسنا کوچولو خونه نهال موند تا مامانش از بیمارستان مرخص بشه. بعد از دو روز، عذرا خانم اومد دنبال حسنا. نهال، خیلی ناراحت بود که حسنا داره میره. اما با خنده بدرقه اش کرد و صورت خواهر کوچولوش رو بوسید.بعد هم از عذرا خانم قول گرفت که هر موقع حسنا اومد خونه شون، حتما بیارنش پیش نهال. چون خیلی خیلی دلش برای حسنا تنگ میشد... 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

بابا و مامانبابا و مامان
24 دی 97 14:02
سلام باسپاس فراوان ازمطالب آموزنده وزیبای شماگلگلگل
بانوی طلبه
پاسخ
سلام
ممنون بابت همراهیتون