وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

نماز میت

1397/10/27 14:22
نویسنده : بانوی طلبه
404 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو حالا دیگه هفت ماهش بود و میتونست بشینه و کمی روی زمین میخزید.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک شب، پویا خوابیده بود.مامان بزرگ داشت دعامیخوند.نهال هم با مامان در حال تمرین قرآن بود ،که بابا با حالتی گرفته و ناراحت به خونه اومد. مامان، به استقبال بابا رفت و گفت: سلام، چی شده آقا؟بلا به دور. 
بااین حرف مامان، مادربزرگ از اتاق بیرون اومد و به بابا گفت: سلام.چی شده پسرم؟
بابا، باهمون حالت غمگین، رو به مامان و مادربزرگ گفت: سلام. خبر آوردن که محسن پسر همسایه، که سرباز بود توی کرمانشاه ، در حین گشت زنی بوده که رفته روی مین و شهید شده.فردا قراره تشییع، و داخل امامزاده دفن بشه.
بعد هم چند قطره اشک ،از چشمای بابا سرازیر شد.
مامان، با این حرف بابا ،شکه شد و همونجا دست به دیوار گرفت و تکیه داد.مادربزرگ، پشت دستش زد و گفت: خدا به مادر و پدرش صبر بده.
نهال، به طرف مامان رفت و گفت: چی شده؟ چرا همه ناراحتین؟
مامان گفت: عزیزم،این دنیا برای زندگی همیشه نیست و همه ازاین دنیا میرن. اما بعضیا رو خدا خیلی دوست داره، شهید میشن مثل محسن آقا، پسر همسایه. فرداان شاءالله میریم مراسم تشییع و خاکسپاری.
اون شب، همه ساکت بودن. سر سفره شام هم هیچکس چیزی نمیگفت. بعد شام، همه خوابیدند.
صبح ساعت هشت، مامان نهال رو صدازد که صبحانه بخورن و برن مراسم. نهال، با اشتیاق بلند شد و صبحانه خوردن . مامان، لباسای مشکی نهال و پویا رو تنشون کرد.
 مادربزرگ گفت: من پاهام درد میکنه نمیتونم بیام.شما برای منم دعاکنین.
همگی آماده شدن ،با مادربزرگ خداحافظی کردن و به سمت میدون شهر که قراربود مراسم برگزار بشه، رفتن. جمعیت زیادی برای تشییع اومده بودن. مداح، روضه میخوند. همه بی اختیار گریه میکردن. نهال کوچولو هم توی دلش غصه میخورد.تااینکه پیکر شهید رو آوردن و مراسم تشییع شروع شد. بعد تشییع، همه با ماشین به امامزاده رفتن. اونجا، توی صحن ، همه رو بروی تابوت شهید ایستادن. نهال گفت: مامان، چرا همه وایسادن؟
مامان گفت: میخوان نماز میت بخونن.
نهال گفت:اینجا؟بدون فرش؟پس کو مهر و جانماز؟
مامان گفت: عزیزم، نماز میت ،با نمازهای دیگه فرق داره. حالا بذار بخونم برات توضیح میدم.
نهال کوچولو، دوست داشت ببینه چطور نماز میخونن روی خاک.پویا هم توی بغل مامان خوابش برده بود. نهال، نمیدونست مامان چطور میخواد نماز بخونه.
امام جماعت، شروع کرد به خوندن ذکر. نهال میدونست نماز،سوره ی حمد داره. بعد هم چندبار الله اکبر گفتن که نهال شمرد و فهمید پنج تاست، بعد هم تموم شد.
نهال، خیلی تعجب کرده بود. مامان، دست نهال رو گرفت و سریع به داخل امامزاده رفتن.وقتی که نشستن، نهال گفت: مامان، این چه مدل نماز خوندنه؟
مامان گفت: عزیزم.نماز میت نه حمد وسوره داره، نه رکوع و سجده.فقط چندتا تکبیر و دعا.یعنی همه رو به قبله وامیستن، تابوت شهید یا فردی که فوت کرده رو جلوی جمعیت میذارن و به اون شکلی که گفتم، نماز میخونن براش.
نهال گفت:تکبیر یعنی الله و اکبر؟
مامان گفت :بله عزیزم
نهال گفت:من شمردم پنج تا تکبیر گفتن.
مامان لبخندی زد و گفت: بله دخترم، پنج تا تکبیر و دعا داره.
درهمین موقع، شهید رو وارد صحن کردن و مراسم خاکسپاری انجام شد. بعد هم نماز ظهر و عصر رو خوندن. وقتی که مزار خلوت شد، مامان، پویا و نهال رو سر مزار شهید برد و فاتحه ای نثار شهید کردن و همگی به خونه برگشتن.
 نهال ، از مامان پرسید:مامان، نماز وحشت چی بود مه گفتن بخونین؟
مامان گفت: شب بهت میگم دختر نازم.باشه؟
نهال گفت: باشه مامان.و به اتاقش رفت تا نقاشی تابوت شهید رو بکشه.
(ادامه دارد...)

(این داستان، بر اساس واقعیت نوشته شده. تصاویر هم مربوط به مراسم تشییع شهیده.

شادی روح شهید و آرامش قلب خانواده اش

صلوات)
 

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان وبابامامان وبابا
7 بهمن 97 22:56
خوش به حال شهدا🌷
بانوی طلبه
پاسخ
نصیب همه بشه ان شاءالله