وبلاگ احکام کودکانهوبلاگ احکام کودکانه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

احکام به زبان قصه، برای فرشته های کوچولو

سلام.طلبه جامعه الزهرا(س)هستم.دوست دارم به کوچولوهای گل،خدمتی کرده باشم.امیدوارم برای همه دوستان مفید باشه.

احکام غسل

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک صبح جمعه قشنگ تابستون بود و نهال کوچولو، منتظر بود مامان صبحانه پویا رو بده و اونو پیش بابا بذاره، و مثل هر جمعه، اونو حموم کنه. اما دل توی دلش نبود. اخه دیشب مامان بهش گفته بود قراره توی حموم یه چیزی بهش یاد بده.نهال هم هرچی اصرار کرده بود، مامان بهش نگفته بود و ازش خواسته بود صبر کنه. بالاخره انتظارش تموم شد و مامان به نهال گفت که بره داخل حمام. مثل هربار، مامان اول مو...
18 دی 1397

حکم موی خرگوش و گربه در نماز

حکم موی گربه و خرگوش یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز قشنگ تابستون، نهال کوچولو همراه با مامان و بابا و مادر بزرگ و پویا کوچولو به باغ وحش رفتن. اونجا پر بود از حیوونای اهلی و وحشی. یک دسته از حیوونای اونجا، خرگوش ها بودن که نهال کوچولو خیلی دوسشون داشت. همینطور که کنار قفس خرگوشها وایساده بود و به خرگوشای کوچیک و بزرگ نگاه میکرد، روبه مامان و بابا کرد و گفت: نمیشه من یه خرگوش، شبیه اون سفید-قهوه ای داشته ...
17 دی 1397

چگونگی تیمم و موارد آن

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک عصر قشنگ روزای آخر بهار بود که دم خونه نهال کوچولو به صدا در اومد. نهال کوچولو، در رو باز کرد و گفت: مامان، بیاین دم در کار دارن باهاتون. مامان امید کوچولو. مامان، چادر پوشید و به حیاط رفت. مامان امید کوچولو، توی حیاط منتظر بود. مامان ، با همسایه سلام و احوالپرسی کرد و از همسایه دعوت کرد که به داخل خونه برن . اما همسایه گفت: ممنون، شرمنده عجله دارم. آخه بابای امید دستشون شکسته و ...
16 دی 1397

مبطلات وضو

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز ظهر که صدای اذان از مسجد بلند شده بود، نهال کوچولو پیش مامان رفت و گفت: مامان جون،منم میخوام باهاتون نماز بخونم.مامان گفت: خیلی هم عالیه. بیا بریم باهم وضو بگیریم.  نهال کوچولو، شروع کرد به وضو گرفتن. اول صورت از بالای پیشانی تا چانه، بعد دست راست از آرنج تا سر انگشت ها، بعد هم دست چپ مثل دست راست، بعد هم مسح سر از وسط سر به اندازه چهار انگشت، و در آخر هم مسح دوپ...
15 دی 1397

حکم خون گوشت

خون گوسفند یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز، بابا جون از راه که اومد، نهال کوچولو طبق عادت همیشه دوید به استقبال باباجون. اما با دیدن چیزی که همراه بابا بود، تعجب کرد و گفت: سلام باباجون، این ببعی رو براچی آوردین؟ بابا جون با مهربونی گفت: علیک سلام گل دخترم.این ببعی رو خریدم که داداش پویا رو عقیقه کنیم. نهال با تعجب گفت: یعنی چی؟ بابا گفت: یعنی گوسفند قربونی کنیم به نیت سلامتی داداش.شما هم که کوچولو بود...
14 دی 1397

حکم فضله پرنده ها

  یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. روزای بهاری و قشنگ خرداد ماه بود.میوه های درخت زردآلوی حیاط، داشتن کم کم میرسیدن. یک پرنده کوچولوی ناز هم روی شاخه های درخت ،لونه ساخته بود و از جوجه هاش مراقبت میکرد.  یک روز که هوا خوب و نسبتا خنک بود، نهال کوچولو توی حیاط خونه مشغول دوچرخه بازی بود که صدای اذان، از مسجد محله به گوشش خورد. بعد هم مادربزرگ و مامان رو دید که توی خونه در حال آماده شدن برای نماز بودن. یکد...
13 دی 1397

نحوه پاک شدن سگ و ظرف غذایش

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یه روز زیبای بهاری بود که خانواده نهال کوچولو، برای تفریح به باغ دوست باباجون رفتن.یک باغ خیلی قشنگ و بزرگ، که پر از درختای میوه بود.نهال، ازدیدن اون همه درخت میوه که پراز شکوفه بودن، تعجب کرده بود و دائم این طرف و اون طرف میرفت. عمو باغبون مهربون، بهش گفت:نهال کوچولو، خیلی دور نشی،آخه چندتا سگ نگهبان داریم توی باغ، غریبه ها رو میترسونن. نهال کوچولو تااین حرف رو شنید، دوید و کنار مادر...
12 دی 1397

روش پاک کردن ادرار از روی فرش

یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هنوز سه ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روز آفتابی قشنگ، نهال کوچولو داشت توی حیاط قشنگشون بازی میکرد که صدای گریه پویا رو شنید. اما میدونست که پویا کوچولو جاشو خیس کرده و مامان داره تمیزش میکنه. چند دقیقه ای که گذشت، صدای گریه پویا قطع شد.مامان، از توی اتاق نهال رو صدا کرد و گفت: دخترم، بیا به من کمک کن.نهال هم سریع دوید توی اتاق که ببینه مامان جون باهاش چیکار داره. وقتی به اتاق رسید دید که پویا توی گهواره آرومه و...
11 دی 1397

روش پاک کردن خون ازلباس

خون یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو هنوز سه ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. یک روزِ قشنگ بهاری ، مامان و مادر بزرگ توی حیاط نشسته بودن و داشتن سبزی خورد میکردن. نهال کوچولو هم توی حیاط بازی میکرد که یکدفعه مامان نهال رو صدا کرد و گفت: دخترم، چندتا دستمال کاغذی و یه چسب زخم بیار ، چاقو دستمو برید. .نهال سریع رفت دستمال کاغذی و چسب زخم آورد و به مامان داد. چند قطره خون ، روی پیراهن مامان ریخته بود.مامان، سریع با دستمال دستشو بست که خون بیشتر روی لباسش نریزه و...
10 دی 1397