حکم خون گوشت
خون گوسفند
یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو تازه چهار ماهش بود.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز، بابا جون از راه که اومد، نهال کوچولو طبق عادت همیشه دوید به استقبال باباجون. اما با دیدن چیزی که همراه بابا بود، تعجب کرد و گفت: سلام باباجون، این ببعی رو براچی آوردین؟
بابا جون با مهربونی گفت: علیک سلام گل دخترم.این ببعی رو خریدم که داداش پویا رو عقیقه کنیم.
نهال با تعجب گفت: یعنی چی؟
بابا گفت: یعنی گوسفند قربونی کنیم به نیت سلامتی داداش.شما هم که کوچولو بودی برات عقیقه کردیم.
در همین موقع، مامان و مادربزرگ هم اومدن.با پدر سلام وعلیک کردن. بعد هم بابا، گوسفند رو با یه طناب به درخت زردآلو بست و براش کمی علف و یک ظرف آب گذاشت. بعد هم رو به مامان گفت: خانوم ، زودتر ناهار بخوریم که ساعت دو قراره قصاب بیاد و گوسفند رو قربونی کنه.
همگی باهم به داخل خونه رفتن . مامان سفره رو پهن کرد .همگی ناهار خوردن.هنوز سفره جمع نشده بود که پویا هم بیدار شد. بابا پویا کوچولو رو بغل کرد و همراه نهال به حیاط رفتن. کمی که بچه ها با گوسفند بازی کردن، آقای قصاب اومد. بابا ، از مامان خواست که مفاتیح رو بیاره تا دعای عقیقه رو بخونن.بعد هم از نهال خواست که به داخل خونه بره.نهال، که نمیدونست دلیلش چیه، با کراهت به داخل خونه رفت. بعد از یکساعتی، آقای قصاب رفت و نهال ، همراه مامان و مادربزرگ و پویا به حیاط رفتن.
نهال، باناراحتی به گوسفندی که قربونی شده بود نگاه کرد.بابا :دخترم، گوسفندها اگر به این شکل ذبح نشن، حروم میشن و قابل خوردن نیستن.
نهال خواست جلو بره که بابا گفت: نیا دخترم، اینجا خون گوسفند ریخته، نجس میشه لباس و پاهات. بذار بشورم. بعد هم با کمک مامان، حیاط رو شستن .بعد هم همونجا یه فرش پهن کردن و مامان و بابا مشغول تیکه کردن و بسته بندی گوشت ها شدن.نهال، کنار مامان نشست. پویا هم آروم دراز کشیده بود و به پرنده ها نگاه میکرد.مادربزرگ هم کمک میکرد تا زودتر گوشت ها بسته بندی بشه.
همونطور که مامان و بابا مشغول تیکه کردن بودن، یه مقدار از خون گوشت ها روی لباس بابا ریخت. نهال گفت: باباجون، لباستون نجس شد. بابا کفت: چرا؟ نهال گفت: خون از گوشت ها ریخت روی لباستون.
مامان، به مهربونی نهال رو بوسید و گفت: دخترم، این خون ها دیگه نجس نیستن.
نهال با تعجب گفت: چطور مگه؟
مامان ادامه داد: خون گوسفند، وقتی ذبح میشه نجسه . اما وقتی به اندازه کافی خون از گوسفند بره، خونهای باقی مونده توی گوشت ها، پاکه.
نهال گفت: یعنی میشه این خون ها رو بخوریم؟
مامان گفت: مقدار کمی که باقی میمونه و داخل بافت گوشت هست، مشکلی نداره. خدا جون مهربون، برای ما خیلی سخت نگرفته.
نهال کوچولو، که یک مسئله جدید یاد گرفته بود، صورت مامان و بابا رو بوسید و به اتاق رفت ، تا ماغذ و مداد بیاره و عکس ببعی خوشگلشونو نقاشی کنه.