اهمیت علم آموزی
یکی بود، یکی نبود.یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن. نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود .پویا کوچولو یازده ماهه بود و میتونست با کمک چند قدمی راه بره و چند تا کلمه رو بگه.نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت. اول مهر رسیده بود و دانش آموزها به مدرسه میرفتن. نهال کوچولو ، خیلی دوست داشت به مدرسه بره اما دو سال دیگه باید صبر میکرد. اون روزها، تلویزیون دائما برنامه هایی درباره مدرسه رفتن پخش میکرد .اون روز هم نهال کوچولو توی اتاقش در حال نقاشی کشیدن بود که از تلویزیون شعر باز آمد بوی ناه مدرسه ، پخش میشد که یکدفعه فکری به ذهنش رسید. ب...